تولد دخی بانوی مامان !
سلام عزیز دلم
یه تولد کوچولو برات گرفتیم به همراه عموها و عمه ها
ولی به کسی نگفته بودیم تولده
برای همین کادوهای دریافتیت فقط یه عروسک بود از طرف بابا !
و یه تفنگ آب پاش کولی برای داداش!
این روزها حرفهای عجیبی میزنی که بابا همش میگه اینها رو کی یاد گرفته ؟
به داداش میگی خونه رو کثیف نکن اینجا...بعد آدرس خونه رو میدی!
بگذر از اینکه مدام در حال جیغ کشیدن و گریه کردنی
یه بار همسایه بغلیمون اومد در زد گفت اگه ساکت نمیشه بدش به من !
رفتیم مسافرت و اومدیم میگی ..منه بدی دیا شینا تدم داداش موظب بودم غق نشی
من و بردی دریا شنا کردم داداش رو مواظب بودم که غرق نشه
آیت الکرسی رو برای داداشت خوندم و تو هم حفظ شدی
یه کم که بخونم دو سه کلمه ی آخرش رو میگی
عروسکهات رو خیلی دوست داری و میچسبونیشون به خودت و همه جا میبریشون
یه کیف و یه عروسک و یه چادر تا یک ساعت دقیق میتونه سرگرمت کنه
به شرط این که سیر باشی و من هم کنارت نشسته باشم !
از همه ی این حرفها گذشته ...
بابا میگه دختر به خونه شور زندگی میده